شمعدانی | پایگاه اینترنتی معلولان ایران- مقالات فرهنگی ـ هنری
در آن سوی پنچره

حذف تصاویر و رنگ‌ها

  در آن سوی پنچره

  در بیمارستانی, دو مرد بیمار در یک اتاق بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت که هر روز بعد از ظهر یک ساعت روی تختش بنشیند . تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود . اما بیمار دیگر مجبور بود هیچ تکانی نخورد و صحبت می کردند, از همسر, خانواده, خانه سربازی یا تعطیلاتشان باهم حرف می زدند. هر روز بعد از ظهر , بیماری که تختش کنار پنجره بود , می نشست و تمام چیزهائی که بیرون از پنجره می دید , برای هم اتاقیش توصیف می کرد. بیمار دیگر در مدت این یک ساعت با شنیدن حال و هوای دنیا بیرون روحی تازه می گرفت. این پنجره رو به یک پارک بود که دریاچه زیبائی داشت . مرغابی ها و قوها در دریاچه شنا می کردند و کودکان با قایق های تفریحی شان در آ ب سرگرم بودند. درختان کهن , به منظره بیرون , زیبائی خاصی بخشیده بود و تصویری زیبا از شهر در افق دور دست دیده می شد همان طور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف می کرد, هم اتاقیش چشمانش را می بست و این مناظر را در ذهن خود مجسم می کرد. روزها و هفته ها سپری شد یک روز صبح ,پرستاری که برای حمام کردن آنها آب آورده بود, جسم بی جان مرد کنار پنجره را دید که در خواب و با آرامش از دنیا رفته بود. پرستار بسیار نارا حت شد و از مستخدمان بیمارستان خواست که آن مرد را از اتاق خارج کنند.

  مرد دیگر تقاضا کرد که تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد و پس از اطمینان از راحتی مرد , اتاق را ترک کرد آن مرد به آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند تا اولین نگاهش به دنیای بیرون از پنجره بیندازد بالاخره او میتوانست این دنیا را با چشمان خودش ببیند.

  در کمال تعجب او با یک دیوار مواجه شد. مرد پرستار را صدا زد و پرسید که چه چیزی هم اتاقیش را وادار می کرده چنین مناظر دل انگیزی را برای او توصیف کند؟

  پرستار پاسخ داد: شاید او می خواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابینا بود و حتی نمی توانست دیوار را ببیند.

  ترجمه : سارا طهرانیان

نشانی مطلب در وبگاه شمعدانی | پایگاه اینترنتی معلولان ایران:
http://shamdani.com/find-1.91.49.fa.html
برگشت به اصل مطلب